الله لا اله الا هوالحی القیوم
دینی ، داستان ء عکس دینی ء شعر و...
یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 23:26 ::  نويسنده : الهام انصاری

 اگر من جای او بودم که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان، جهان را با همه زیبایی و زشتی به روی یکدیگر ویرانه می کردم.

 عجب صبری خدا دارد!

 اگر من جای او بودم که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین، زمین و آسمان را واژگون مستانه می کردم.

 عجب صبری خدا دارد!

 اگر من جای او بودم که در همسایه صدها گرسنه ، چند بزمی ، گرم عیش و نوش می دیدم ، نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم بر لب پیمانه می کردم.

 عجب صبری خدا دارد!

 اگر من جای اوبودم نه طاعت می پذیرفتم ، نه گوش ازبهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده پاره پاره در کف زاهد نمایان سجه صد دانه می کردم.

 عجب صبری خدا دارد!

 اگر من جای او بودم برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ، هزاران لیلی ناز آفرین را کوه به کوه آواره و دیوانه می کردم.

 عجب صبری خدا دارد!

 اگر من جای او بودم به گِرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان ، سراپای وجود بیوفای معشوق را پروانه می کردم.

 عجب صبری خدا دارد!

 اگر من جای او بودم که می دیدم مشوش عارف عامی زبرق فتنه این علم آدم سوز مَردم کش، بجز اندیشه عشق و وفا معدوم هر فکری دراین دنیای پر افسانه میکردم.

 عجب صبری خدا دارد!

 اگر من جای او بودم به عرش کبریایی با همه صبر خدایی تا که می دیدم عزیزی نابجا ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد ، گردش این چرخ را وارونه بی صبرانه می کردم.

 عجب صبری خدا دارد!

 چرا من جای او باشم ، همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب و تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد ، وگرنه من بجای اوچو بودم ، یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل فرزانه می کردم !

 

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 23:26 ::  نويسنده : الهام انصاری

روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد امده است.
فکر می کنید آن مرد چه کرد؟!
خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت ؟ نه.....
او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت : "خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟
مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت
که روی آن نوشته بود :

 مغازه ام سوخت ! اما ایمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد!

 

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 23:26 ::  نويسنده : الهام انصاری

ديروز شيطان را ديدم. در حوالي ميدان بساطش را پهن كرده بود؛ فريب مي‌فروخت.
مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هياهو مي‌كردند و هول مي‌زدند و بيشتر مي‌خواستند.
توي بساطش همه چيز بود: غرور، حرص، ‌دروغ و خيانت،‌ جاه‌ طلبي و ...
هر كس چيزي مي‌خريد و در ازايش چيزي مي‌داد.
بعضي‌ها تكه‌اي از قلبشان را مي‌دادند و بعضي‌ پاره‌اي از روحشان را.
بعضي‌ها ايمانشان را مي‌دادند و بعضي آزادگيشان را.
شيطان مي‌خنديد و دهانش بوي گند جهنم مي‌داد.
حالم را به هم مي‌زد. دلم مي‌خواست همه نفرتم را توي صورتش تف كنم.
انگار ذهنم را خواند. موذيانه خنديد و گفت:
من كاري با كسي ندارم،‌ فقط گوشه‌اي بساطم را پهن كرده‌ام و آرام نجوا مي‌كنم.
نه قيل و قال مي‌كنم و نه كسي را مجبور مي‌كنم چيزي از من بخرد.
مي‌بيني! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند. جوابش را ندادم.
آن وقت سرش را نزديك‌تر آورد و گفت‌: البته تو با اينها فرق مي‌كني.
تو زيركي و مومن. زيركي و ايمان، آدم را نجات مي‌دهد.
اينها ساده‌اند و گرسنه. به جاي هر چيزي فريب مي‌خورند.
از شيطان بدم مي‌آمد. حرف‌هايش اما شيرين بود.
گذاشتم كه حرف بزند و او هي گفت و گفت و گفت.
ساعت‌ها كناربساطش نشستم تا اين كه
چشمم به جعبه‌اي عبادت افتاد كه لا به لاي چيز‌هاي ديگر بود.
دور از چشم شيطان آن را برداشتم و توي جيبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار يك بار هم شده كسي، چيزي از شيطان بدزدد.
بگذار يك بار هم او فريب بخورد.
به خانه آمدم و در كوچك جعبه عبادت را باز كردم.
توي آن اما جز غرور چيزي نبود.
جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توي اتاق ريخت.
فريب خورده بودم، فريب.
دستم را روي قلبم گذاشتم،‌نبود!
فهميدم كه آن را كنار بساط شيطان جا گذاشته‌ام.
تمام راه را دويدم. تمام راه لعنتش كردم. تمام راه خدا خدا كردم.
مي‌خواستم يقه نامردش را بگيرم.
عبادت دروغي‌اش را توي سرش بكوبم و قلبم را پس بگيرم.
به ميدان رسيدم، شيطان اما نبود.
آن وقت نشستم و هاي هاي گريه كردم.
اشك‌هايم كه تمام شد،‌بلند شدم.
بلند شدم تا بي‌دلي‌ام را با خود ببرم كه صدايي شنيدم،
صداي قلبم را.
و همان‌جا بي‌اختيار به سجده افتادم و زمين را بوسيدم.
به شكرانه قلبي كه پيدا شده بود

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 23:26 ::  نويسنده : الهام انصاری

شب : 1
حضرت رسول (ص ) هجرت فرمود از مكه معظمه بسوى مدينه و در آن شب در غار (ثور) پنهان شد و حضرت اميرالمومنين (ع ) جان شريف خود را فداى جان مقدس برادر و پسر عم خود، حضرت رسول (ص )، نموده و در فراش ‍ آنحضرت خوابيده از شمشيرهاى قبايل مشركين پروا نكرد و فضل خود و مواسات و برادرى را بر جميع عالم ظاهر گردانيد و شرافت دنيا و آخرت را خريد و حق تعالى با ملائكه سموات بآنحضرت مباهات نمود و آيه كريمه :
(( و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله ))
در شان او نازل شد.
چون حق تعالى آن دو جان كليد مقدس را از كليد كافران ، حفظ كرد، گفته اند كه روزش را كه روز اول ماه است ، مستحب است كه براى شكر سلامتى رسولخدا(ص ) و اميرالمومنين (ع ) روزه بدارند و هر چند، علماء در اينروز، زيارت ذكر نكرده اند، اما زيارت اين دو بزرگوار در اينروز، مناسب است و سيد در (اقبال ) براى اينروز، دعائى نقل فرموده است .
در اين روز، بقول (شيخ ) و (كفعمى )، حضرت عسكرى (ع ) وفات كرده و مشهور هشتم و لكن و در چنين روز، اول مرض آنحضرت بوده .
در اين روز، سنه 258، (معتمد عباسى ) برادر خود (موفق ) را با (مفلح ) به (بصره ) فرستاد بجهت محاربه با (صاحب زنج ) و در آنواقعه ، (مفلح ) كشته گشت و (موفق ) نيز از محاربه دست كشيد و گذشت تا ماه صفر، سنه 267، كه باز (موفق ) بجنگ (صاحب زنج ) بيرون و در (بصره ) با او جنگ كرد، تا او را بكشت و مدت ايام تسلط قهر (صاحب زنج ) چهارده سال و چهارده ماه بوده و در اين مدت قليل بسيار از مردم را بكشت و بر زن و طفل ، رحم نميكرد و ايشان را بقتل ميرسانيد و خانه هاى بسيار، خراب كرد و آتش زد و مردم در حق مقتويلن او، بر دو نوعند: مكثر و مقلل . مكثر گفته اند كه جز (عالم الغيوب ) نداند عدد آن كسانى را كه صاحب زنج از بلاد و امصار و قرى بكشت ، چه از كثرت بمرتبه ايست كه ممكن نيست در شمار آيد. مقلل گفته اند كه فانى كرد از مردم پانصد هزار نفس و كلام هر دو فرقه ، مبتنى بر ظن و حدس است .
نقل شده كه در يك واقعه در (بصره ) سيصد هزار نفس از مردم بكشت و فتنه او بر مردم (بصره ) سخت عظيم بود و مرد (بصره ) در ايام او، بغير از قليلى كه سالم ماندند، بعضى مقتول و بعضى غريق گشتند و بسيارى از ايشان مخفى پنهان شده بودند.
مردم (بصره )، روزها پنهان بودند و شبها بيرون ميآمدند و سگها و گربه ها را ميگرفتند و از گرسنگى ميخوردند، تا آنكه سگ و گربه و موش را تمام كردند. پس هر گاه يك نفر از ايشان مى مرد، گوشت او را بر خود قسمت ميكردند و ميخوردند و چنان كار بر مردم تنگ شد كه گفته اند: زنى را ديدند كه سرى بر دست گرفته و ميگريد. سبب پرسيدند. گفت : مردم دو خواهرم جمع شدند تا بميرد تا گوشت او را بخوردند. هنوز خواهرم جان نداده بود كه او را پاره پاره كردند و گوشت او را قسمت كردند و از گوشت او قسمت بمن نداند جز سرش را و در اين قسمت بر من ظلم نمودند.
فقير گويد: اميرالمومنين (ع ) در اخبار غيبيه خود مكرر اشاره فرموده به خرج (صاحب زنج ) و قتل مردم (بصره ) و گرسنگى و گرفتاريهاى ايشان و در (نهج البلاغه ) است كه فرموده :
(( فتن كقطع الليل المظلم لا تقوم لها قائمة الى ان قال عليه السلام فويل لك يا بصرة من جيش من نقم الله لار هج له و لا حس و سيبتلى اهلك بالموت الاحمر و الجوع الاغبر. ))
و نيز در اين روز، سنه 562، وفات كرد در (مرو)، (ابوسعيد عبدالكريم بن محمد سمعانى مروزى ) شافعى ، مورخ نساب صاحب انسان و تواريخ مشهور و تذئيل تاريخ بغداد و غيرها و سمعان بطن من تميم .
 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 23:26 ::  نويسنده : الهام انصاری

دنیا مانند پژواك اعمال و خواستهای ماست. اگر به جهان بگویی: "سهم منو بده..."

دنیا مانند پژواكی كه از كوه برمی گردد،

به تو خواهد گفت: "سهم منو بده..." و تو در كشمكش با دنیا دچار جنگ اعصاب می شوی.

اما اگر به دنیا بگویی: "چه خدمتی برایت انجام دهم؟..."

دنیا هم بتو خواهد گفت: خدمتی برایتان انجام دهم؟ چه ؟ ..."

هر كس به دیگری زیانی برساند و یا ضربه ای به كسی بزند، بیشترین زیان را خود از آن خواهد دید،

چرا كه هركس در دادگاه عدل الهی در برابر اعمال ناروای خودش مسؤول است.

به هر كاری كه دست زدید، نیاز به خداوند و خدمت به مردم را در نظر داشته باشید،

زیرا این شیوه ی زندگی معجزه آفرینان است.

درستكارترین مردم جهان بیشترین احترام را بسوی خود جلب شده می بینند،

حتی اگر آماج بیشترین بدرفتاریها و بی حرمتیها قرار گیرند.

تنها راه تغییر عادتها، تكرار رفتارهای تازه است برای آغاز هر تحول در خود،

ابتدا منبع تولید ترس و نفرت را در وجود خود شناسایی و ریشه كن كنید.

از مهم ترین كارهایی كه به عنوان یك آدم بزرگ می توانید انجام دهید،

اینست كه گهگاه به شادمانی دوران كودكی برگردید.

اگر مختارید كه بین حق به جانب بودن و مهربانی یكی را انتخاب كنید،

مهربانی را انتخاب كنید.

 افکار، تحلیل ها و پندهای آموزنده اش را نسبت به آنچه که ما آنرا زندگی می نامیم، مرور

انتخاب با توست، میتوانی بگوئی: صبح به خیر خدا جان،

یا بگوئی : خدا به خیر کنه، صبح شده.

به دل خود مراجعه کنید و نسبت به تمام کسانی که در گذشته از دست آنها ناراحت شده اید احساس محبت نمایید

هر جا ناراحت شدید اقدام به بخشش و عفو نمایید. عفو و گذشت پایه بیداری معنوی است.

عشقم نثار کسی است که با دستپاچگی در جاده‌ها از من سبقت می‌گیرد.

به کسی که در گوشهٔ خیابان به حالت احتیاج افتاده ‌است، کمی پول بیشتری می‌دهم.

بین جر و بحثهای مردم در یک سوپر مارکت می‌روم و سعی می‌کنم به آن محیط عشق ببرم.

در غالب هزاران راه، هر روز، عبادت معنویم بخشش عشق است

و نه اینکه یک مسیحی، کلیمی، بودایی یا مسلمان باشم،

بلکه با اعمالم سعی می‌کنم شبیه به مسیح، شبیه به بودا، شبیه به موسی، و یا شبیه به محمد باشم.

آنان که به قضاوت زندگی دیگران می نشینند، از این حقیقت غافلند که با صرف نیروی خود در این زمینه،

خویشتن را از آرامش و صفای باطن محروم می کنند.

اگر شخصیت خود را با فعالیت‌های شغلی خویش می‌سنجید،

پس وقتی كار نمی‌كنید فاقد شخصیت هستید.

دروغ انفجاری مهلک است در اعتماد به نفس تو و آینده ای که برای خود خواهی ساخت.

الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم.

بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم.

پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم.

زیرا در عطا کردن است که می ستانیم

و در بخشیدن است که بخشیده می شویم، و در مردن است که حیات ابدی می یابیم.

 

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 23:25 ::  نويسنده : الهام انصاری

پیامبر اعظم(ص):
بهترین فرزندان شما دختران هستند.[5]

پیامبر اعظم(ص):
هرکه را دختری است، خداوند یاری دهنده او، برکت بخش به او و آمرزنده او خواهد بود.[6]

پیامبر اعظم(ص):
مهر ویژه خداوند بر پدر دختران باد. دختران مبارک و دوست داشتنی¬اند و پسران بشارت دهندگانند و دختران باقیات صالحاتند.[7]

پیامبر اعظم(ص):
هر خانه¬ای که در آن دختر باشد، هر روز دوازده برکت و رحمت از آسمان ارزانی¬اش می¬شود و زیارت فرشتگان از آن خانه قطع نمی¬گردد، در حالی که در هر شبانه روز برای پدر آن دختران عبادت یکسال نوشته می¬شود.[8]

پیامبر اعظم(ص):
هر کس سرپرستی دو یا سه دختر را داشته باشد، با من در بهشت خواهد بود.[9]

در روایات آمده است:
به پیامبر خدا(ص) بشارت تولد دختری دادند. حضرت با نگاهی به چهره اصحاب دریافت که آنها از این خبر ناخرسندند؛ از این روی فرمود: شما را چه شده، گلی به من داده شده که او را ببویم و روزی اش بر عهده خداوند متعالی است.[10]

امام صادق(ع):
پسران نعمتند و دختران حسنه و نیکی، و خداوند از نعمت¬ها می¬پرسد، ولی بر نیکی¬ها پاداش می¬دهد.[11]

امام صادق(ع):
آن¬که سرپرستی دو دختر را عهده*دار شود، این کار او را از آتش و عذاب باز خواهد داشت.[12]

امام صادق(ع):
آنگاه که مردی صاحب دختری شد، خداوند فرشته ای به سوی نوزادش روانه می کند که بال بر سر و سینه او کشد و گوید: کودکی ضعیف آفریده شده است. انفاق*کنندگان بر او از سوی خداوند یاری خواهد شد.[13]

امام رضا(ع):
خداوند بر دختران مهربان¬تر از پسران است و هر کسی بانویی از محارم خود را شاد کند، روز قیامت از سوی خداوند شاد می¬گردد.[14]

 

یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:, :: 23:22 ::  نويسنده : الهام انصاری

THE INTERVIEW WITH GOD

 

 I dreamed I had an interview with God.

در رويا ديدم که با خدا حرف ميزنم

 So you would like to interview me? God asked.

او از من پرسيد :آيا مايلي از من چيزي بپرسي؟

If you have the time? I said.

گفتم ....اگر وقت داشته باشيد....

God smiled. ? My time is eternity.

لبخندي زد و گفت: زمان براي من تا بي نهايت ادامه دارد

What questions do you have in mind for me?

چه پرسشي در ذهن تو براي من هست؟

What surprises you most about humankind?

پرسيدم: چه چيزي در رفتار انسان ها هست که شما را شگفت زده  مي کند؟

God answered...

پاسخ داد:

That they get bored with childhood,

آدم ها از بچه بودن خسته مي شوند ...

they rush to grow up, and then

عجله دارند بزرگ شوند و سپس.....

Long to be children again.

آرزو دارند دوباره به دوران کودکي باز گردند

That they lose their health to make money...

سلامتي خود را در راه کسب ثروت از دست مي دهند

and then lose their money to restore their health.

و سپس ثروت خود را در راه کسب سلامتي دوباره از صرف مي کنند....

 That by thinking anxiously about the future,

چنان با هيجان به آينده فکر مي کنند.

They forget the present,

که از حال غافل مي شوند

Such that they live in neither the present nor the future.

به طوري که نه در حال زندگي مي کنند نه در آينده 

 "That they live as if they will never die,

آن ها طوري زندگي مي کنند.،انگار هيچ وقت نمي ميرند

and die as though they had never lived.

و جوري مي ميرند ....انگار هيچ وقت زنده نبودند 

we were silent for a while.

ما براي لحظاتي سکوت کرديم

And then I asked.

سپس من پرسيدم..

As a parent, what are some of life's lessons you want your children to learn

مانند يک پدر کدام درس زندگي را مايل هستي که فرزندانت بياموزند؟ 

To learn they cannot make anyone love them.

پاسخ داد:ياد بگيرند که نميتوانند ديگران را مجبور کنند که دوستشان داشته باشند

 All they can do

ولي مي توانند

is let themselves be loved.

طوري رفتار کنند که مورد عشق و علاقه ديگران باشند

To learn that it is not good to compare themselves to others.

ياد بگيرند که خود را با ديگران مقايسه نکنند

To learn to forgive by practicing forgiveness.

ياد بگيرند ...ديگران را ببخشند با عادت کردن به بخشندگي

To learn that it only takes a few seconds to open profound wounds in those they love,

داريد ايجاد کنيد  ياد بگيرند تنها چند ثانيه طول مي کشد تا زخمي در قلب کسي که دوستش

and it can take many years to heal them.

ولي سال ها طول مي کشد تا آن جراحت را التيام بخشيد

 To learn that a rich person

 ياد بگيرند يک انسان ثروتمند کسي نيست که دارايي زيادي دارد

is not one who has the most,but is one who needs the least

بلکه کسي هست که کمترين نيازوخواسته را دارد

 To learn that there are people who love them dearly,

ياد بگيرند کساني هستند که آن ها را از صميم قلب دوست دارند

but simply have not yet learned  how to express or show their feelings.

ولي نميدانند چگونه احساس خود را بروز دهند

To learn that two people can

ياد بگيرند وبدانند ..دونفر مي توانند  به يک چيز نگاه کنند

look at the same thing and see it differently?

ولي برداشت آن ها متفاوت باشد 

To learn that it is not enough that they

ياد بگيرند کافي نيست که تنها ديگران را ببخشند

forgive one another, but they must also forgive themselves.

بلکه انسان ها بايد قادر به بخشش و عفو خود نيز باشند

"Thank you for your time," I said

سپس من از خدا تشکر کردم و گفتم

"Is there anything else you would like your children to know"

آيا چيز ديگري هم وجود دارد  که مايل باشي فرزندانت بدانند؟

  God smiled and said, Just know that I am here... always. 

خداوند لبخندي زد و پاسخ داد: فقط اين که بدانند من اين جا و با آن ها هستم..........براي هميشه

 

درباره وبلاگ

خداوندا به من بیاموز: دوست بدارم کسانی را، که دوستم ندارند عشق بورزم به کسانی، که عاشقم نیستند محبت کنم به کسانی، که محبتی در حقم نکردند بگریم با کسانی، که هرگز غمم را نخوردند و بخندم با کسانی، که هرگز شادیهایشان را با من قسمت نکردند. ......................................... تبادل اطلاعات و تجربيات يكي از اهداف بزرگ زندگي در قرن بيست و يكم است.هدف ازايجاداين وبلاگ ارائه ي تجربيات ديني و فرهنگي در زمينه هاي مختلف و تبادل نظر با هم سن و سالان خوددرسراسر ايران سرفراز مي باشد.باشد كه با همت وتلاشي مضاعف در سال تولید ملی حمایت از کار و سرمایه ایرانی يكي از آينده سازان ميهن عزيزمان باشيم. الهام انصاری ansarielham76@gmail.com
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الله لا اله  الا هوالحی
القیوم و آدرس samawat.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خودرا در زیر بنویسید . در صورت وجود لینک ما در سایت شمالینک تان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 342
بازدید ماه : 634
بازدید کل : 163275
تعداد مطالب : 157
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1